مي خواستم از تغيير دكوراسون دادن خونمون توسط مامان و بابام براتون بنويسم كه چه كردند و چه شد و چه ايدههايي دادن و پريشب وقتي رفتم خونه، اول فكر كردم اشتباه وارد خونه شدم و …و اينكه مي خوان خونه رو چيكار كنن و همه جاي خونه رو چه جوري تغيير بدن و حتي تركشهاي نظرياتشون به اتاق من بيچاره هم گرفت. و در تمام مدت كه مي گفتن من مرده بودم از خنده و البته خودشون هم همين طور…
مي خواستم بگم كه من هر روز صبح يادم ميوفته كه دوتا چيز به اسم ابرو هم توي صورتم هست و هر روز صبح تندتند يادم ميوفته كه موهاي ابروهام هم رشد مي كنه و بايد سر و سامونشون بدم.در نتيجه هر روز صبح همين جور خوابالو ميرم جلوي آيينه و توي اتاق تاريك با موچين ميوفتم به جون ابروهام!
مي خواستم از اين سطل آشغالي كه زير ميزمه بگم كه روزي خدا مي دونه چند بار پام ميره توش و همه چيزهاي توش با يك صداي مهيب ولو ميشن روي زمين.
مي خواستم از ديشب بگم كه كلي سسل بيچاره رو توي تجريش و تنديس چرخوندمش و آخرش هم فقط يك روسري و كلي خرت و پرت از نوع كليپس و گوشواره و …خريدم.بنا به پيشنهاد و سليقه سسل يك دستمال سر خريدم كه وقتي مي بندمش به سرم دقيقا كپي دختربچه هاي تخس و شيطون مي شم.و البته خودم از پا درد كلافه شدم.چون كفشهام اصلا براي راه رفتن طولاني مناسب نبودن.
مي خواستم از ديشب توي اردك آبي بگم كه كلي با سسل مثلا با هم داشتيم دعوا مي كرديم و سسل مي گفت اگه يكي الان حرفهاي ما رو بشنوه مي گه اين پسره چه … هستش.همين جوري نشسته و دختره هرچي دلش مي خواد بهش مي گه و اينم فقط مي خنده…بعدش هر دومون از خنده ولو مي شديم و دوباره از اول…
مي خواستم از همكارهاي خوشگلم بگم كه يا خوابن و يا چت مي كنن…
و…
همه اينهايي كه گفتم فقط تيتر مطالب بودن.هر كدومشون كلي توضيح دارن.
ولي جاي گفتن همه اينها امروز يهو دلم مي خواست كه يك زن خونه دار بودم!از اين زنهايي كه همه دغدغه شون افراد خونواده ش هستن.مربا و ترشي درست مي كردم.خونه رو مي سابيدم.كيك درست مي كردم با دسر.غذا مي پختم و منتظر اومدن اعضاي خونواده م مي شدم.حدود 32 -33 ساله بودم.كم كم لباسهاي پاييزه و زمستوني رو مي آوردم دم دست.خونه تكوني پاييزي هم انجام مي دادم.
اگه يه زن خونه دار بودم امروز غذا قرمه سبزي درست مي كردم.ديدين اغلب آقايون عاشق قرمه سبزي هستن؟!من خودم خيلي دوست ندارم.چون بوش تا چند روز توي خونه مي مونه و تمام هيكلت هم بوي قرمه سبزي مي گيره.
اگه يه زن خونه بودم احتمالا مثل همين الان كه دختر خونه بابام هستم، از اتو كردن بيزار بودم و احتمالا اعضاي خونه خودشون صبح به صبح بايد لباسهاشون رو اتو مي كردن!
و…
اگه يه زن خونه بودم، امروز عاشقانه منتظر برگشتن مرد خونه م مي شدم كه برگرده و بياد توي خونه خوشبختيمون.
پ.ن1:لطفا نگين كه تو هم بعدا زن خونه مي شي و همه اينكارها رو انقدر مي كني كه خسته مي شي.همه اينها رو مي دونم.من فقط حس امروزم رو نوشتم كه نمي دونم چرا يهو اومد سراغم.
پ.ن2:ديشب بالاخره بعد از مدتها فكر كردن و بالا پايين كردن، جرات كردم خواسته هام از زندگي آينده م رو روي كاغذ بنويسم و يه جايي ثبتشون كنم.نوشتم و نوشتم، با همه جزئيات و ريزه كاريها.خيلي سعي كردم همه جوانب رو در نظر بگيرم.بعدش گذاشتمش يه جاي امن توي اتاقم.
پ.ن3:موارد بالا شايد بعدا هر كدوم جداگانه تبديل به يك پست شدن!
پ.ن4:خاله جان پنجشنبه صبح رفته مسافرت داخلي.جاش خيلي خاليه.
پ.ن5:سرماخوردگيم خوب شده ولي به علت فشار و حشتناك پايينم و ميگرن، چند روزه نمي تونم روزه بگيرم.پريشب به سسل مي گم دو تا دكتر بهم گفتن با توجه به اين شرايطم نبايد روزه بگيرم.سسل هم مي گه منم بهت مي گم كه حجت تموم بشه و سه نفر عاقل و بالغ بهت گفته باشن.البته اينها رو با صداي همچين يه نموره بلند مي گفت ها.فقط يه ذره بلند.نه كه فكر كنين داد مي زد ها.نه…اصلا داد زدن چي هست؟!